خاطرات آبخورگ 1(عید)
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، به وبلاگ بهار آبخورگ خوش آمدید . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
خاطرات آبخورگ 1(عید)
نوشته شده در پنج شنبه 17 اسفند 1391
بازدید : 995
نویسنده : علی کریمی

خاطرات آبخورگ

1_ تقریبا اکثرا یادشون هست تا چند سال پیش وقتی عید میشد یه حال و هوای دیگه داشت بیشتر عروس داماد ها هم ترجیح میدادند که عید زندگی مشترکشون رو شروع کنند و ما هم که تو مدرسه های آبخورگ درس میخوندیم واسه عید روز شماری میکردیم واون زمان هم که دیگه یه چندتایی بز و گوسفند داشتیم که همیشه باعث ضد حال میشدند اول صبح باید میرفتیم و بزا رو میرسوندیم به گله که معمولا اون قسمت خالی پشت حسینیه همه بز و گوسفندا رو جمع میکردند و هر روز یک نفر به عنوان چوپان همه گوسفندا رو به چرا میبرد خلاصه ما هم که گوسفندا رو تحویل چوپان گله میدادیم سریع برمیگشتم خونه و به بزغاله ها که نمیشد برن صحرا میرسیدیم و یه کم علف هم واسه اونا میریختیم و میرفتیم توی خونه ولی حالا که فکر میکنم میبینم دیدن طلوع خورشید توی آبخورگ حال و هوای دیگه ای داشت و صدای گنجیشکا روی درختا چه صفایی داشت و بعدشم جای شما خالی یه چایی و صبحونه و سریع آماده میشدیم بریم کشمون یونجه درو کنیم منم سریع فرغون رو بر میداشتم و دوتا اره و یه جل و یه گوکر (هر کی نمیدونه چیه از بزرگترا بپرسه) و با شوق تمام میدویدم برم کشمون که زود برگردم و یه جوری این فرغون رو تو کوچه ها میروندم که انگار شوماخر تو مسابقه داره رانندگی میکنه. بعدشم سریع بارمو می بستم و برمیگشتم خونه و بعد هم لباس میپوشیدم وپول عیدی هامو بر میداشتم و یه چندتایی هم بادام از سر سفره عید کش میرفتم(واسه بادام بازی) و با خونواده میزدیم بیرون که بریم عید دیدنی و بعد از دوتا دید و بازدید و گرفتن عیدی و جمع کردن یه چندتا دیگه بادام از سفره عیدی آشنایان خونواده رو میپیچوندم و میرفتم بادوم بازی اگه یادتون باشه همیشه عید توی کوچه ها هر جایی یه چند نفر جمع بودند و بادام بازی میکردند و فرقی نمیکرد چه سن و سالی داشته باشی از کوچیک تا بزرگ همه بازی میکردند و خیلی خوش میگذشت. ولی الان دیگه مردم با کلاس شدند و بادوم بازی نمیکنند و بچه ها هم تفریحاتشون عوض شده موتور سواری و موبایل و کامپیوتر و ........ . شرمنده دیگه از بادام بازی عکس ندارم که واستون بذارم.




:: موضوعات مرتبط: ابخورگ , ,
:: برچسب‌ها: abkhorg , روستای رضویه ابخورگ , آبخورگ , روستای ابخورگ , اوخورگ , روستای آبخورگ , روستای رضویه آبخورگ , خاطرات آبخورگ , ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
رضا مرتضوی در تاریخ : 1392/1/18/0 - - گفته است :
اره یادش به خیر _ میگللو و تیره و چوری از اصطلاحات بادم بازی بود .

<-CommentGAvator->
رضا مرتضوی در تاریخ : 1392/1/18/0 - - گفته است :
اره یادش به خیر _ میگللو و تیره و چوری از اصطلاحات بادم بازی بود .

<-CommentGAvator->
jalil در تاریخ : 1391/12/18/5 - - گفته است :
باحال بود
پاسخ:خوشحالم که باب میلتون بوده . البته ببخشید اگه یه کم ادبیاتم ظعیفه.


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: